چهارشنبه 92 مهر 10 , ساعت 11:58 صبح
ادامه اپمو مینویسم ای کاش میدونسید ک چقدر خوشحال بودم ا ز دیدنش اولش خیلی ناراحت بودم بخاطر اذیتاش
اماباور کنید ازوجودش حظورش داشت قلم اازجاش کنده میشد وبزورجلواشکامو میگرفتم فداش شم هنوز دوسم
داره وبامن بودنومیخواست امانمیدونم چراچی شده که دست دست داشت میکردمن بقربونش
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ